هنر ظریف غر نزدن

جمعه بود. بعد از مدت‌ها، جمعه خانه بودم. بعد از این که نان سنگک داغی خریدم و به اتفاق بانو، صبحانه خوردیم، تصمیم گرفتم که لیوان‌ها و ظرف‌های صبحانه را بشویم. بعد شستن، چشمم به کیسه زباله‌ای افتاد که کنار سطل آشغال بود. کیسه را که برداشتم دیدم داخل سطل آشغال هم پر است. خواستم […]