گاهی که دلم برای خودم تنگ میشود، شعر میخوانم.
بسته به حس و حالم دست به کتاب شعر میبردم و میخواندم و جوری بود که انگار ظرفی از شعر در درونم دارم و نیاز است هر چند وقت یک بار این ظرف را پر کنم.
من ظرف احساس شعریام را اینگونه پر میکنم. گاهی با خواندن بیتهایی که دوستانم انتخاب میکنند، گاهی با جستجو در گوگل و گاهی هم از مجموعه اشعاری که خودم دارم و یا از دوستانم به امانت میگیرم.
هنوز برایم این سوال مبهم است که شعر چگونه سروده میشود.
آیا به شاعر الهام میشود؟ شعر گفتن را تمرین میکنند؟ یا اینکه فرمولی دارد؟
از شعر و شاعری لذت خواندنش نصیبم میشد و میشود.
قبلتر از این گاهی برایم پیش میآمد که جمله آهنگینی از تراوشات ذهنیام بر زبانم جاری میشد ولی هیچوقت آنها را جدی نمیگرفتم.
دیروز مجموعه شعر «غزل زندگی کنیم» را از دوستی به امانت گرفتم.
از هفتاد و دو غزل انتخابشدهی محمد علی بهمنی در این کتاب بیشتر از بیست غزل را بلند بلند خواندم.
وقتی که میخواستم بخوابم آهنگِ شعرها و کلمات در ذهنم پیچ و تابی عجیب میخوردند.
نمیتوانستم رهایشان کنم. دستِ آخر کاغذ و قلم برداشتم و نوشتمشان.
حاصل این نوشتن چند تک بیت و مصرع بود که نیاز به چکشکاری بیشتری دارند.
خواندن این کتاب برای من تجربه جالب و جذابی بود.
اکنون سطح جدیدی از رابطه با شعر را تجربه میکنم.
یک نمونه از غزلهای این کتاب را اینجا برایتان نقل میکنم:
لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
دلت میآید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟
نمیرنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیّاری
چه میپرسی ضمیر شعرهایم کیست؟ آنِ من!
مبادا لحظهای حتی مرا اینگونه پنداری
تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش مگذاری
چه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی، ای معما! پرده برداری
چه فرقی میکند فریاد یا پژواک؟ جان من!
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری
(صدایی از صدای عشق خوشتر نیست)-«حافظ» گفت
اگر چه بر صدایش زخمها زد تیغ تاتاری