کاریکلماتورهای بی‌تاب

کاریکلماتورهای امروز که قلمی شدند بی‌تاب انتشار بودند.

  • سنگی که به دریا انداختم غرق شد.
  • غم را دیدم و خودم را به کوچه علی چپ زدم.
  • گوسفندها هر روز خورشت سبزی دارند.
  • گل ختمی در مراسم خاک‌سپاری دانه‌هایش شرکت کرد.
  • برای مراسم بازگشایی قلبم اتاق عمل را چراغانی کردند.
  • لباسی که از دروغ بافتند با هیچ قسمی شسته نشد.
  • طبیعت همیشه رنگ فصل، لباس می‌پوشد.
  • دلم از بس که جوشید، سوخت.
  • زمستان برای اینکه لخت نباشد لباس عروس پوشید.
  • زمان با گذشتنش لحظه‌ها را اعدام می‌کند.
  • ‌خواستم کفشدوزک بگیرم که خودش را به موش‌مردگی زد.
  • حرف ساعت یکی است، همیشه ساعت گرد بچرخ.
  • زندگی مسالمت‌آمیز را از ساعت و عقربه‌هایش آموختم، در عین رقابت، رفاقت دارند.
  • اگر استواری عقربه‌های ساعت را من هم داشتم تا الآن به همه جا رسیده بودم.
  • انگور هم شیره‌ای شد.
  • هر روز در حمام، قطره‌های آب بغلم می‌کنند.
  • عینکم کنار آتش دودی شد.
  • سیبی که با سیلی صورتش را سرخ نگه می‌داشت، با دیدن چاقو زرد شد.
  • در ارکستر شکمم، روده‌ام فالش می‌خواند.
  • خورشید روشنایی زمین را در شب به ماه می‌سپارد.
  • بعد از چند روز که گربه رفت باشگاه بدن‌سازی، خودش را پلنگ می‌دید.
  • خروسِ محل بی‌محل می‌خواند.
  • وقتی به قطب شمال فکر می‌کنم مغزم منجمد می‌شود.
  • برای سفر به دنیای دیگر یک دست لباس کافی است.
  • از بس دلم بی‌تاب بود، رفت شهربازی تاب بخورد.

دیدگاهتان را بنویسید