خواهی نشوی رسوا، هم رنگ جماعت شو
یا
خواهی نشوی هم رنگ، رسوای جماعت شو؟
مسئله رسوا شدن یا هم رنگ شدن است.
انتخاب شماست:
شهامت گرفتن تصمیم درست، سرسختی برای دستیابی به خواستههای خود، برای زیستن زندگی و برای مکیدن جوهر زندگی یا زیستن همانگونه که دیگران میخواهند، درست مثل خودشان تا مبادا رنگی متمایز از تو ببینند.
برایم بسیار جالب است، این روزها افرادی را میبینم که به لطف امکانی که اینترنت فراهم کرده، در پی علاقههایشان رفتهاند و زندگی را از نگاه متفاوتی مینگرند.
دختری که پیانو مینوازد و آهنگهای فارسی و انگلیسی را بسیار خوب میخواند. پسری که فیلم دیدن از علایقش است و هر دوی اینها صفحهای در اینستاگرام دارند و علایقشان را آن جا به نمایش میگذارند. نمیدانم که این کار چقدر برایشان منفعت مالی دارد، اما میبینم که حالشان خوب است و دست کم آویزان کسی نیستند.
به این نتیجه رسیدهام که پیگیری علایق حال آدم را خوب میکند، هر چند که از نظر دیگران احمقانه به نظر برسد. زمانی که از نگاه دیگران خود را بنگریم، لذت زندگی را از خودمان میگیریم. چقدر خودمان را در چارچوب نگاه قضاوتگرانه دیگران و جامعه قرار بدهیم؟
از بس که خودمان را از نگاه دیگران قضاوت کردیم، از خودمان دور شدهایم. نقابهایی زدهایم برای خوشایند دیگران، بزک دوزک میکنیم برای بهبه و چهچه دیگران.
بگذار کارت از نظر دیگران احمقانه به نظر برسد و حالت با خودت خوب باشد تا برعکس آن صادق.
جملهای از رابرت فراست را در فیلم «انجمن شاعران مرده» شنیدم که برایم خیلی جذاب بود:
«در جنگل دو راه پیش رویم بود و من راهی را برگزیدم که رهروان کمتری داشت و همین، سبب تمام تفاوتها شد».
شما کدام راه را انتخاب میکنید؟
شاد زی و دیر پای.