هر کسی که خواندن و نوشتن ابتدایی را بلد است توان نویسنده شدن را دارد و هر کسی که سودای نویسنده شدن دارد با ترسهایی دست و پنجه نرم میکند.
ترس از نوشتن، ترس از نداشتن ایده، ترس از انتشار نوشتهها، ترس از نقد و نظر دیگران.
شاید برای شما هم پیش آمده باشد.
پشت میزتان نشستهاید. دستهایتان روی صفحهکلید کامپیوتر است و به صفحه نمایشگر خیره شدهاید. انگشتانتان کمی میلرزد. قلبتان پرتپش میکوبد. نفسهای کم عمق و کوتاهی میکشید.
دهانتان کمی خشکشده و صورتتان گُر گرفته است. شاید کمی احساس پیچش در شکم و نیاز به رفع حاجت دارید.
همه اینها نشانه وحشت است.
وحشت از صفحه سفید وردی که روی نمایشگر خود میبینید.
نوشتن با ترس و ترس از نوشتن یک قسمت از فرایند نویسندگی است. بسیاری از نویسندگانی که آثار خوبی از خود به جای گذاشتهاند در مورد این ترس صحبت کردهاند.
همهی نشانههایی که ذکر شد اتفاقاً نشانههای خوبی هستند.
شاید این حرف کمی دیوانگی به نظر برسد.اما اجازه بدهید توضیح بدهم.
اگر تجربه سقوط از ارتفاع (بانجی جامپینگ) را داشته باشید، احتمالاً لحظه پرش از سکو را یادتان است. انگار پاهایتان قفل میشود.راهنما به شما میگوید: «به پایین نگاه نکن و کم کم برو جلو.» دستهایت را روی شانههایت گذاشتهای و او کمکم شما را به جلو هدایت میکند. دلگرمی میدهد و در یک لحظه خودتان را رها کرده و آنگاه اوج هیجان را تجربه میکنید.
طبیعی است که هیچ کس از ترس خوشش نمیآید اما تجربه بعد از آن است که لذتبخش است و به ما احساس رضایت میدهد.
ترس از نوشتن نیز کم و بیش شبیه پرش از ارتفاع است.
دست و پای ذهنت قفل میشود. نمی توانی فکر کنی. گفتگوهای ذهنیات تو را به شک و تردید میاندازد.
ترسِ نوشتن زمانی به سراغت میآید که میخواهی مرزهای منطقه امنت را عقب برانی و پروژههایی که با توان فعلیات غیرقابل اجرا به نظر میرسد، به سراغت میآیند.آن موقعی است که باید خودت را به چالش بکشی و تجربههای جدیدی کسب نمایی.
مارک بودِن نویسنده کتاب سقوط شاهین سیاه میگوید:«من به نویسندگان توصیه می کنم همیشه روی جاهطلبانه ترین کاری که تا کنون انجام داده اند، کار کنند.اگر این کار را انجام دهید، مهارتهای شما به طور مداوم بهبود می یابد.»
تا چه حدی میتوانید مرزهای منطقه امن خود را به عقب برانید؟
وقتی موقع نوشتن میشود، من سرگردانم. از هر دری ممکن است بنویسم.
به صورت تداعی آزاد مینویسم تا مسیرم را بیابم.
من در دنیای نوشتن علاقهای به سرزمینی که قبلاً آن را دیدهام ندارم. من میخواهم به سفر بروم، مناظر جدید ببینم و آنچه را که در آن افق جدید هست را کشف کنم.
با هر پروژه نوشتاری جدیدی که آغاز میکنم این نکته را مطرح میکنم که خودم را به ارتفاع جدیدی سوق دهم.
من میخواهم سراغ ایدههایی بروم که همیشه کمی از من بزرگتر بودهاند. کمی بزرگتر از چیزی که قبلاً انجام دادهام.
زندگی کوتاهتر از آن است که به دنبال تجربههای گذشته باشم. البته ایدههای قدیمی ممکن است راحت و آشنا باشند اما چالشبرانگیز و هیجانانگیز نیستند.
اما چطور در عین ترسیدن بهتر بنویسیم؟
فقط با نوشتن میتوان بر ترسِ نوشتن غلبه کرد.
علیرغم همه آدرنالینهایی که ترشح میشود، ترسیدن خیلی سرگرمکننده نیست.
ممکن است به راحتی با شک و تردیدها و ناامنیها مورد حمله قرار گیرید.
بهانهگیری حتی رایجتر و سادهتر است.
هر بار که در گفتگوی ذهنیام با تردیدهایم پیش می روم، مینویسم.
وقتی حالم از نوشتههایم به هم میخورد و مورد سرزنش منتقد درونم هستم باز مینویسم.
همچنان به نوشتن ادامه می دهم و خودم را به چالش میکشم.بازنویسی میکنم و رشد میکنم.
وقتی به پایان نوشتهام می رسم هر چند هنوز با شرایط ایده آل فاصلهدارم اما میدانم که کمی بهتر شدهام.تجربه جدیدی را پشت سر گذاشتهام که قطعاً ارزش تکرار دارد.
به قول استیون پرسفیلد در کتاب نبرد هنرمند که میگوید: «هر چه بیشتر از کار یا فراخوانی بترسیم باید با اطمینان بیشتری آن کار را آغاز کنیم.»