*دیگر نرود به هیچ مطلوب
خاطر که گرفت با تو پیوند
سعدی
*از صبح
که برخاستهام
ابریام هنوز…
محمدرضا شفیعی کدکنی
از فردوسی تا نیما و شهریار و شاعران معاصر هر کدام در خدمت هنر والای انسانی بودهاند. شعر گفتهاند و تلاش کردهاند که با کلامشان روح تازهای در کالبد انسان ایرانیِ خسته از حوادثِ دوران بدمند.
از حمله اعراب و مغول گرفته تا روزگار امروز.
شعر در زندگی جریان دارد و زندگی در شعر.
همچون باران که میبارد و طراوتبخش زمین و آسمان است،
خواندن شعر هم این حال و هوا را ایجاد میکند. دست کم به من این حس را میدهد. انرژی میگیرم. حالم را بهتر میکند.
مخصوصاً وقتی که شعر را بلند بلند میخوانم.
شعر بیش و کم در زندگی من جریان داشته است.
پدرم علیرغم این که سواد خواندن و نوشتن ندارد و فقط چند صباحی مکتبخانه رفته و در آن جا هم کمی سواد قرانی فراگرفته است اما تک بیتهای نابی در حافظه دارد و گاهی در کلامش از آنها بهره میبرد.
عموهایم هم رشتههای ادبی خواندهاند و در گذشته بسیار با شعر و دیوان اشعار حشرونشر داشتهاند.
شاید کمی ژنتیک و بیشترش علاقه شخصی باعث شده که با شعر حالم خوب باشد.
شعر کلامی موجز و غنی است.
وزن و آهنگ، ایجاز و رنگآمیزی کلمات به شاعر این قدرت را داده است که به شیوه موثری مفاهیمِ در ذهنش را بیان نماید.
خیلی از عباراتی که وزن دارند بهتر در حافظه باقی می مانند.
در مصاحبهای که از هیوا مسیح میخواندم به نحو مطلوبی بیان داشته بود که شاعر از طریق شعرش دنیای آرمانی خودش را میسازد.
عین کلام شاعر را در زیر برایتان نقل میکنم:
«تصور میکنم انسان در طول تاریخ در وانفسای پرمخاطره زندگی کرده، هیچ عصری که در آن انسان راحت زندگی کرده باشد وجود ندارد، به همین دلیل میخواهد آن را در هنر بازآفرینی کند؛ یعنی واقعیت دومین بسازد تا بتواند با واقعیت اول که همان حقیقت ملموس زندگی است، یا کنار بیاید، یا گفتوگو کند، یا بجنگد تا بتواند واقعیت هولناکِ اول را تاب برآورد. هنر، شعر و ادبیات آن واقعیت دوم است».
هنر در معنای عام و شعر و ادبیات مخصوصاً به افراد کمک میکند که در مواجه با دنیای واقعی، روحی تازه به زندگی خود بدمند.
شاد زی و دیر پای.