جمعه بود. بعد از مدتها، جمعه خانه بودم. بعد از این که نان سنگک داغی خریدم و به اتفاق بانو، صبحانه خوردیم، تصمیم گرفتم که لیوانها و ظرفهای صبحانه را بشویم.
بعد شستن، چشمم به کیسه زبالهای افتاد که کنار سطل آشغال بود.
کیسه را که برداشتم دیدم داخل سطل آشغال هم پر است.
خواستم نایلون داخل سطل زباله را خالی کنم که دیدم نایلون سوراخ است و شیرابهاش راه افتاده و چند قطرهای هم کف آشپزخانه ریخت.
چند روزی میشد که آن را خالی نکرده بودیم. بوی گند و تعفن به مشام میرسید.
دستمال نمداری برداشتم و کف آشپزخانه را تمیز کردم.
اولش با خودم گفتم که نایلون را بعد میبرم بیرون، بعد یعنی زمانی که خواستم بیرون از خانه بروم. برای خریدی یا کاری. اما یک آن با خودم فکر کردم که چرا الآن این کار را انجام ندهم؟
این گند و کثافت را تحمل کنم و ذهنم درگیرش باشد تا مدتی که نمیدانم کی است؟!
لباسم را عوض کردم و آشغالها را بردم بیرون تا درون سطل زباله شهرداری بیندازم.
برایم جالب بود. رابطهام با آشغالهایی که در ذهنم دارم هم خیلی وقتها به این شکل بود.
میگذارم تا مدتی بعد خالیاش کنم. ذهنم را کثیف و آلوده نگه میدارم که بعداً فرجی شود و زبالهها را بیرون بیندازم.
آشغالهای ذهنی مختلفاند.یکی غُرهایی که با خودمان داریم.
اطرافم را که میبینم پر است از غر و شکوه و شکایت از عالم و آدم که با خودمان حمل میکنیم و معلوم نیست که کجا و کی آن را روی دیگران بالا میآوریم.
اگر بیشتر دقت کنیم، میشنویم.
هوا سرد است، غر میشنویم.
هوا گرم است، غر میشنویم.
دلار، بنزین، آلودگی هوا، تورم و …
من سه چهار سالی است که این تمرین را برای خودم برداشتهام که غر نزنم.
چیزی نیست که به استادی رسیده باشم ولی تمرینش میکنم.
کنفوسیوس زمانی گفته بود: «به جای اینکه به تاریکی لعنت بفرستید، شمعی روشن کنید».
من نیز میگویم به جای این که به غرهای همیشگیمان ادامه بدهیم و حال خود و دیگران را بد کنیم، ترمزدستی را بکشیم و ببینیم کجای کار هستیم و چه میخواهیم و در راستای خواستهمان اقدامی انجام بدهیم.
این مطلب را نوشتم اول برای خودم که بیشتر حواسم باشد که
اول غر نزنم.
دوم غر نشنوم.
سوم کاری انجام بدهم، شمعی روشن کنم.
یکی از کارهایی که انجام آن در غر نزدن به من کمک کرده است، نوشتن است.
من غرهایم را روی صفحه کاغذ مینویسم.
بهترین فایدهاش این است که هم خودم رها می شوم و هم حال دیگران خراب نمیشود.
شاد زی و دیر پای