با لمس عشق همه شاعر میشوند.
افلاطون
در این صفحه ابیات روحنوازی را که در خلال سالها خواندهام، در ذهنم نقش بسته است و دوستشان دارم خواهم نوشت.
۱٫ با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
-مولانا
۲٫ من بودم و دوش آن بت بندهنواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه حدیث ما بود دراز
-مولانا
۳٫ این صورتش بهانه است، او نور آسمان است
بگذر ز نقش و صورت جانش خوش است جانش
-مولانا
۴٫ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
-حافظ
۵٫ ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
-مولانا
۶٫ من درد تو را زدست آسان ندهم
دل برنکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
-مولانا
۷٫ سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
و آن چه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد
-حافظ
۸٫ دل می رود زدستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
-حافظ
۹٫ دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
-حافظ
۱۰٫ در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیدهام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دل است پای در بند چه سود
-مولانا