مطلب زیر از مطالعه گلستان سعدی، ویرایش هوشنگ گلشیری به زیور طبع آراسته شده است.
- نیک و بد چون همی بباید مُرد
خُنُک آن کس که گوی نیکی برد
سعدی
- چو جنگ آوری با کسی برستیز
که از وی گزیرت بود یا گریز
سعدی
- دولت جاوید یافت هر که نکونام زیست
کز عَقِبش ذکر خیر زنده کند نام را
سعدی
- باران که در لطافت طبعش خِلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره بوم خس
سعدی
- بندهی حلقه به گوش ار ننوازی برود
لطف کن، لطف که بیگانه شود حلقه به گوش
سعدی
- ای آن که به اقبال تو در عالم نیست
گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست؟
سعدی
- مجال سخن تا نبینی ز پیش
به بیهوده گفتن مبر قدر خویش
سعدی
- گر بر سر و چشم ما نشینی
بارت بکشم که نازنینی
سعدی
- لقمان را گفتند: حکمت از که آموختی؟ گفت: از نابینایان که تا جای نبینند، پای ننهند.
گلستان سعدی
- اندیشه کردن که چه گویم، به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم.
گلستان سعدی
شاد زی و دیر پای