لمس عشق شش

برای من شعر خواندن شوق و شعف به همراه دارد. مخصوصاً وقتی در لابه‌لای کلمه‌ها و عبارت‌ها می جورم و غور می‌کنم تا فضای حس و حال شاعر را بهتر درک کنم.

گاهی این ارتباط شکل نمی‌گیرد و خیلی زود کتاب شعر را می‌بندم.

اما وقتی که واژه‌های شعر به جانم می‌نشینند، آن‌ها را بلندتر می‌خوانم، دوست دارم که لذتی که از هم آوا شدن با شاعر نصیب من شده است را به دیگران اعلام کنم، گاه با لبخندی از سرِ کیفوری و گاه با اندکی اشک.

امروز از سرِ حواس‌جمعی دفتر شعر از سرِ بی‌حواسی سعید عقیقی را خواندم.

از شما هم دعوت می‌کنم که با چند شعر از او با من همراه باشید.

نازنین

نازنین!

کدام است راه زیستن؟

نگریستن یا گریستن؟

**

وقتی حواس‌ات نیست

زیباترینی

وقتی حواس‌ات هست

فقط زیبایی

حالا حواس‌ات هست؟

**

خفته‌ای و حواس‌ات نیست

که چه خوابی تو را دیده‌ست!

**

بهار

پرستو را پرستیده‌ام

با آن که هر بهار شِکلکی‌ست جاودانْ به آمدن‌اش

خاموش ایستاده‌ام

میان پیرمردانِ افلیجی که تنها رفتن‌اش را دیده‌اند

و کودکانی که با چوب ستاره می‌کشند

                                                 و زمین، آسمان‌شان است.

میان دویدنِ آنان

و پریدن اینان

                    پرستویی فاصله‌ست.

دیدگاهتان را بنویسید