برای رسیدن به چیزی که عاشقانه دوستش داری باید ابتدا در تحمل چیزهایی که از آن نفرت داری، صبور باشی.
امام محمد غزالی
یک مبارز در میدان کارزار میماند و مبارزه میکند، یا پیروز میشود یا شکست میخورد، اگر فرار کند یا اصلاً وارد میدان نشود، دیگر اسمش مبارز نیست. اسمش چیز دیگری است.
ما در زندگی میدانهای نبرد زیادی را تجربه میکنیم. شروع یک کار جدید، پیگیری یک علاقه، یادگیری یک ساز موسیقی، ایجاد یک رابطه، شروع یک رشته ورزشی که همیشه میخواستیم انجامش بدهیم، همه و همه مثالهایی از این دست هستند که به بهانههای مختلف و با غر زدنها و چسنالههای الکی به فنا می روند.
وقتی که شوق انجام کاری در وجودت است، زمانهای زیادی به آن فکر میکنی و حتی فکر کردن به آن کار حالت را خوش میکند.
شروع کن، انجامش بده.
خودت را آماده رزم کن.
برای رسیدن به چیزی که میخواهی، اولین گام را بردار. حتی این اولین حرکت هم حالت را بهتر میکند.
شاید چیزهایی را از دست بدهی، شاید کمتر بخوابی، شاید مجبور شوی کمتر بخوری یا به نان و پنیری بسازی، اما ارزشش را دارد.
تصور کن در یک جاده مه آلود ماشینت خراب شده باشد تا فرسنگها خبری از نور و روشنایی نیست، تو هم غذا و آذوقه کافی نداری. چه میکنی؟
ماندن دردی را دوا نمیکند. ماندن نه تنها هیچ کمکی نمیکند بلکه بیشتر باعث یاس و ناامیدی میشود. راه میافتی کولهپشتیات را برمیداری و به جاده می زنی، چشمانت بیشتر از دو متر را نمیبیند، حتی چراغقوه هم کمک چندانی نمیکند، با این حال از حرکت نمیایستی، ادامه میدهی تا زمانی که به آبادی میرسی.
مسیر زندگی ما هم در بسیاری از مواقع شبیه این جاده مه آلود است. علیرغم اینکه نمیدانیم که ته جاده کجاست اما گام برمیداریم و کمکم راهمان را از میان مهها پیدا میکنیم.
جالب این جاست که ما مبارز به دنیا میآییم. راه رفتن، حرف زدن، خواندن و نوشتن، همه و همه تجربههایی است که ما پشت سر گذاشتهایم، پس چرا وقتی که بزرگتر میشویم شهامت حضور در یک مبارزه دیگر را نداریم. می ترسیم از اینکه علایقمان را پیگیری کنیم.
به اندازه کافی از بهانهها و غر زدنهای اطرافیان خبردارم، اول به خودم میگویم، این همه ناله و فغان کردی ثمرش شد، همین که الآن هستی. یک بار زیپ دهانت را ببند و دست به کار شو. کاری کن.
اولین گام را بردار.