کمالطلبی اولین مانع نویسنده است.
برای عبور از این دام نوشتن میخواهیم کمی تمرین کنیم.
با کمی جفنگ نوشتن به کسی یا جایی بر نمیخورد. اگر باور نمیکنید کافی است که به برخی از سایتها و کانالهای زرد که داستان بازیگرهای سینما یا پیدا شدن دوقلوها بعد از پنجاه سال را روایت میکنند و تبلیغات دعوتکنندهشان در گوشه کنارسایتها شما را دعوت میکنند تا کلیک کنید، سری بزنید.
بهتر است از خوب بودن دستبرداریم و کمی بد باشیم.
بد نوشتن تا به حال کسی را نکشته است البته نه بگذارید صادق باشیم. بد نوشتن بسیاری از منتقدین کمالگرای درونمان را کشته است و یا لااقل ساکت کرده است.
در دوران تحصیل تجربه خوبی از نوشتن نداشتم. در زنگ انشا معمولاً یک موضوع مطرح میشد و من هم برای نوشتن چند مجله یا کتاب را ورق میزدم و سعی میکردم که چیزی از آنها در بیاورم.
دقیقتر که فکر میکنم شاید در کل دوران مدرسه و دانشگاه دو بار شد که من انشایی نوشتم که زاییده فکر و اندیشه خودم بود.
نوشتن برای من مانند غولی شاخدار بود که از فکر کردن به آن تن و بدنم میلرزید.
انگار راهی برای مقابله با آن هم وجود نداشت.
یادم نمیآید که معلمی در مورد نوشتن و چگونه نوشتن چیزی به ما گفته باشد.
انگار به ما القا شده بود که اگر نمی توانی چیز خوبی بگویی یا خوب بگویی اصلاً هیچ نگو، هیچ ننویس و ما این درس را خوب یاد گرفتیم.
آموختن از مربی و مطالعه کتابهای حوزه نوشتن به من کمک کرد تا کمکم بر ترسم از نوشتن غلبه کنم.
همان طور که گفتم برای چیره شدن بر غول کمالگرایی لازم است که کمی بد نوشتن را تمرین کنیم.
چند مطلب زرد از وبسایتهایی که دوست دارید انتخاب کنید.
با خواندنشان ببینید که چه طور شما را جذب میکنند. چه وجه مشترکی بین آنها وجود دارد. عجیب و غریباند؟ غم آلودند یا شادی افزا؟
حالا نیم ساعت وقت در نظر بگیرید و به صورت تداعی آزاد یک داستان زرد با هیجان و عجیب و غریب بنویسید.
جسورانه جفنگ بنویسید.
بعد از نیم ساعت از نوشتن دست بکشید.
قرار نیست این جفنگیات جایی منتشر شود صرفاً برای تمرین است.
برای اینکه نویسنده خوبی باشیم باید حاضر باشیم نویسنده بدی باشیم.