به نظرم اندیشیدن به مرگ و مردگان درسهای خوبی برای زندگان دارد چنان که
«گاه رفتگان سالهای مرده زندهتر از زندگان مینمایند.»
*مرگ ماهی سیاه ریزهای است که در جوی تاریک رگها تنم را دور می زند.
*مرگ در تنگ غروب در تاریک روشن پرواز میکند. بعضی وقتها مثل خرمگس سمج با سروصدا دور و برِ آدم میپلکد، قرار ندارد، آرام نمیگیرد و نمینشیند.
*شاهرخ، مرگ را درد بیدرمان سرگذشت انسان میدانست.
*آدمیزاد یکبار به دنیا میآید، اما در هر جدایی یکبار تازه میمیرد.
جملات فوق را حسن کامشاد به نقل از شاهرخ مسکوب در مقدمه کتاب «در سوگ و عشق یاران» نوشته است.
میدانم که کار سختی است اما فکر میکنم اگر تکلیفمان را با مرگ مشخص کنیم، بهتر میتوانیم زندگی را دریابیم.
اندیشیدن به مرگ باعث میشود شیرینی لحظه اکنون را بیشتر حس کنیم.
این واژه سه حرفی که گریزی از آن نیست.
نهیبی است که باعث تعمق بیشتر در جریان زندگیام میشود.
این که زندگی را زندگی کنم.
نفَسم را قدر بدانم و بیشتر بیندیشم که به چه کار آمدهام؟
از این روست که سال جدید را با دو کلمه آغاز کردم.
نوشتن و علاقه.
زندگیکردن با نوشتن و نوشتن زندگی.
پیگیری علایقم و کارهایی که دوست دارم تجربهشان کنم.
باشد که چنین بادا.