«در بلوط کهنسالی جغد پیری زندگی میکند که هر چه بیشتر میشنود کمتر حرف میزند و هر چه کمتر حرف میزند بیشتر می شنود، چه میشد اگر آدمهای دور و بر من نیز به اندازهی این پرندهی پیر و غمگین عقل داشتند».
مارسل پروست
این جمله از این جهت نظر مرا جلب کرد که میبینم افراد زیادی هستند که بسیار میگویند بدون اینکه بدانند چه میگویند یا چرا میگویند.
ما دو چشم داریم برای دیدن، دو گوش برای شنیدن و یک دهان برای گفتن.
نمیدانم چرا از این محاسبه ساده از امکاناتی که در اختیارمان قرار دارد اجتناب میکنیم.
نیازی نیست ریاضیدان باشیم تا بفهمیم که ما دو برابر آن چه که میگوییم باید ببینیم و بشنویم.
با درک این موضوع بهتر میتوانیم از زندگیمان کام بجوییم.
وقتی در اطرافم کمتر کسی را میبینم حرف ارزشمندی برای گفتن داشته باشد، ترجیح می دهم به دامان کتاب، فیلم و پادکستهای که مورد علاقهام هستند، پناه ببرم تا بخواهم جفنگیات دیگران را بشنوم.
باری، اگر به قدر و ارزش امکاناتی که در اختیارمان قرار دارد پی ببریم و از چشم و گوش برای درک بهتر دنیایمان بهره ببریم به نتایج بهتری در زندگی دست مییابیم.
عقل حکم میکند که زمانی که چیزی را نمیدانیم دهان بسته داریم و سخن بیمایه نرانیم.
شاد زی و دیر پای