روزهای ما یکی در پی دیگری سپری میشوند. گذران عمر بهخودیخود به خرد و شعور بیشتر منجر نمیشود.
اینکه با چه کیفیتی زندگی را میگذرانیم و از لحظات عمرمان چه برداشتی داریم، تعیینکننده است.
در افواه عامه کسی که بزرگتر است خردمندتر و عاقلتر است. به این معنی که بیشتر میفهمد و احتمالاً رفتارهای معقولتری دارد.
بزرگی به معنای عام آن همانطور که اشاره شد به خردمندی و بینش مربوط میشود
چنانکه گفتهاند بزرگی به سن نیست به عقل است.
امروز بنا بهاتفاق با فردی آشنا شدم به نام افشین از اهالی کرمانشاه که دوران جنگ را در آنجا سپری کرده بود و بعد از مدتی به کرج مهاجرت کرده بودند.
افشین از دست راست ویکی از پاهایش کمی معلولیت داشت، بطوریکه در هنگام عوض کردن دنده میبایست خودش را به جلو میکشید و دنده را عوض میکرد.
خوشصحبت بود و رانندگیاش هم از خیلی کسانی که در شهرمان میرانند بهتر بود.
چیزی که امروز از افشین یاد گرفتم دلیل نوشتن این یادداشت است. افشین در موقع نیم ساعت رانندگی که باهم بودیم از بوق استفاده نکرد.
البته نه اینکه من متوجه شده باشم.
او خودش گفت که الآن شش ماه است که بوق ماشینم را قطع کردهام.پرسیدم چرا؟
گفت: با این کار خودم در رانندگی راحتترم. اوایل خیلی برایم سخت بود.
رانندگی در شهری مثل تهران و نداشتن بوق! مگر میشود؟
افشین گفت: بعد از مدتی بهتر رانندگی میکردم.
الآن هم خودم را برای چیزهای بیارزش ناراحت نمیکنم، اگر کسی بخواهد سبقت بگیرد راه میدهم و موقع گردشها بیشتر دقت میکنم.
او میگفت جوری به نداشتن بوق عادت کردهام که وقتی پشت فرمان ماشین برادرم هم مینشینم از بوق استفاده نمیکنم.
ما چقدر باجا یا بیجا در زندگیمان از بوق استفاده میکنیم؟
هرچند استفاده از بوق در کشور ما کاربردهای متنوعی دارد؛ از سلام و احوالپرسی تا اعتراض کردن به رانندگی طرف مقابل.
بوق اگر کارکرد هشدار داشته باشد و نماد آگهی بخشی باشد، چقدر از آن درست استفاده میکنیم؟
شاید تعبیه بوق در وسایل نقلیه ضروری باشد، اما باید یاد بگیریم که از هر وسیلهای درست استفاده کنیم.
درسی که از افشین گرفتم، بسیار ارزشمند بود.
شاد زی و دیر پای