ای‌کاش جای تو بودم

شاید بارها برای ما پیش‌آمده باشد که بخواهیم جای دیگری باشیم.
کسی که آرزو داشتیم اگر جای او بودیم زندگی بهتری را تجربه می‌کردیم.
ای‌کاش این را داشتم.
ای‌کاش در آنجا زندگی می‌کردم.
ای‌کاش آن شغل را به دست می‌آوردم.
وقتی‌که در شرایطی به سرمی بری که مطلوبت نیست ای‌کاش‌ها به سراغت می‌آیند و این به‌خودی‌خود بد نیست.
اما اگر به اقدامی منجر نشود فایده‌ای ندارد.
به نظرم وقتی‌که خودمان را با دیگران مقایسه می‌کنیم و حسرت می‌خوریم که چرا در آن شرایط نیستیم، باید قدری بیشتر تأمل‌کنیم.
قضاوتی که ما در مورد دیگران انجام می‌دهیم از شرایط بیرونی فرد است.
ما از راه‌رفته او خبر نداریم. کفش او را نپوشیده‌ایم.
نمی‌دانیم چگونه راهش را طی کرده است و به این‌جایی که الآن قرار دارد رسیده است.
از مسائل و مشکلاتی که با آن‌ها دست‌وپنجه نرم کرده است مطلع نیستم.
چرا این ای‌کاش‌ها به وجود می‌آید؟ دلیلش چیست؟
کسانی که در شرایط بسیار خوبی بزرگ‌شده‌اند و از خانواده‌های مرفه هم هستند باز
ای‌کاش‌های خودشان را دارند.
نکته جالب هم این است که بسیاری هستند که می‌خواهد جای دیگری باشد.
آن دیگری هم تلاش می‌کند و کسی را به‌عنوان الگو در نظر می‌گیرد تا به جایگاه او برسد.
این زنجیره ادامه دارد.
آدم‌ها ایستا نیستند. درحرکت‌اند.
بارها این سؤال کلیشه‌ای را از کسانی که موفق بوده‌اند پرسیده‌اند که اگر دوباره متولد شدی بازهم همین کار را انجام می‌دادی؟ بازهم همین راه را می‌رفتی؟
وقتی‌که خودم این سؤال را از خودم می‌پرسم به خودم میگویم من هنوز به موفقیتی که می‌خواهم نرسیدم، ولی در جواب این سؤال میگویم که نه.
من از تجربه‌هایی که اندوخته‌ام به اینجا رسیده‌ام.
شاید اگر مسیر متفاوتی را طی می‌کردم به اینجا نمی‌رسیدم. دوست دارم که بدانم آخر کارم چه می‌شود.
من می‌خواهم جای خودم باشم. بد یا خوبش را نمی‌دانم.
می‌خواهم نتیجه خودم را ثبت کنم. نمی‌گویم که الگو ندارم اما با کفش خودم و شرایط خودم می‌خواهم مسیرم را طی کنم.
کنجکاوم بدانم که انتخاب‌هایم به چه سرانجامی می‌رسد.

شاد زی و دیر پای

دیدگاهتان را بنویسید