شما در روز چه مقدار کار میکنید؟
هشت ساعت، چهارده ساعت، اصلاً کار میکنید؟
برای هر ساعت چقدر دستمزد میگیرید؟
پروژهای کار میکنید، یا در استخدام جایی هستید؟
شاید هم درس میخوانید و به قولی هنوز دستتان در جیب خودتان نرفته است.
تصور کن در جایی کار میکنی که آبمیوه تولیدمی شود.
فکر میکنی که چقدر حقوق میگیری؟
چقدر دستمزد برای دوازده ساعت کار در روز به تو میدهند؟
روزی دوازده ساعت تمام. تازه حدود یک ساعت هم در مسیر رفت و آمدی؛ یعنی عملاً سیزده ساعت، تو درگیر کار هستی.
حال می روی مغازه و میخواهی برای خانوادهات همان آبمیوهای را که تولید کردهای بخری.
یک پاکت آبمیوه یک لیتری سفارش میدهی و حساب میکنی.
قیمت آبمیوه بیش از دستمزد یک ساعتت است. چه حالی پیدا میکنی؟ نوشیدن آبمیوه مثل بسیاری از غذاها لذتبخش است و فواید خودش را دارد.
اما با مقیاسی که از زمان در عصر اینترنت سراغ دارم، یک ساعت، وقت بسیار زیادی است.
چگونگی بهرهبرداری از یک ساعت زمان و اینکه چه کاری انجام بدهی اهمیت بسزایی به آن میدهد.
یک ساعت کاری من معادل یک پاکت آب میوه است. همان آبمیوهای که خودم در تولیدش نقش دارم و موثرم.
کلمه آخر جمله قبل را در نظر بگیرید.
موثر بودن.
از طرف دیگر همان یک ساعتی که صحبتش را کردم، برای من معادل دو هزار کلمه نوشتن است.
اگر نوشتهام در زندگی انسانهای دیگر موثر باشد، دیگر معادل یک ساعت نیست.
با معیار اثربخشی در زندگی دیگران، ارزشگذاری زمان تصاعدی میشود.
اما چرا این گونه است؟ هر کسی به اندازه ارزش افزودهای که برای دیگران ایجاد میکند دستمزد میگیرد.
دنیای واقعی با خانه خاله و عمه فرق دارد.
دنیای واقعی به ساز ما نمیرقصد که بخواهد ناز ما را بکشد.
متر و معیار خودش را دارد.
کارفرما محاسبه میکند، در قبال مزدی که به یک نفر میدهد چه خدماتی از او دریافت میکند.
از چه مزایایی برخوردار میشود.
چه مهارتها و تخصصهایی را برای پیشبرد اهدافش به خدمت میگیرد.
با خود میاندیشد که این نفر آیا دستم را میگیرد و بلندم میکند یا پایم را میگیرد و بر زمینم می زند؟
من یک کارمندم. انفعال و غر زدن از زمین و زمان را نمیپسندم.
من راه دیگری را برگزیدم.
کتاب میخوانم و مینویسم. یاد میگیرم.
تمرکزم روی رشد و توسعه فردی است البته با محوریت نوشتن.
راه راحتی نیست. سختیهای خودش را دارد و فکر میکنم که ارزشش را دارد.
شاد زی و دیر پای