از چه بنویسم؟
ایدهای ندارم. چه کارکنم؟
شاید برای شما هم سؤالات بالا پیش آمده باشد.
من بارها از خودم این سؤال را میپرسیدم و چون جوابی برای آن نداشتم، بهانهای میشد برای ننوشتن و مانع ذهنی من بود.
جالب این است که در روزهای گذشته که به این موضوع فکر میکردم، باز هم به
ایدهای نمیرسیدم، اما فرقش این بود که وقتی شروع به کارم میکردم کمکم ایدهها از راه میرسیدند.
بنابراین تصمیم گرفتم که بیخیال این سؤال شوم و سؤال بهتری از خودم بپرسم.
چگونه بنویسم؟
این سؤال بیشتر به من کمک میکند.
فکر میکنم که هر نوقلمی باید به تمرینهای درستنویسی و ویرایش و چیزهایی از این دست بیشتر تمرکز کند.
البته نه به شکل خشک و مدرسهای که مانع از نوشتن شود،
بلکه پس از اینکه با نوشتن انس گرفت و نوشتن جزئی از زندگی فرد شد،
کمکم روی این موضوع تمرکز کند که برای نوشته سر و شکل مناسبی در نظر بگیرد.
عنوان، مقدمه، بدنه و نتیجهگیری و جمعبندی را رعایت کند.
من اعتراف میکنم که در مرحله انس و الفت با نوشتن هستم.
مثل خیلی کارهای دیگر که در ابتدا ممکن است به آدم خوش بگذرد، من هم در حال خوشگذرانی هستم.
با یادگیری بیشتر به طور طبیعی انتظار بالاتر می رود و با دقت بیشتری باید به سراغ نوشتن برویم.
در اوایل راه تمرکز بر کسب مهارت نوشتن و بازنویسی متنها کمککننده است.
تمرین روزانه با آزادنویسی باعث میشود که دست و فکرمان گرم شود و کمکم شرایط برای نوشتن فراهم شود.
مطالعه آثار بزرگان، چه داستانی و غیر داستانی، باعث آشنایی بیشتر با سبکهای مختلف نوشتاری میشود.
مطالعه بیشتر منجر به افزایش دامنه واژگانی شده و به ساختن بنای فکر بهتر در نوشته کمک میکند.
نکته دیگر این است که امروز خودمان را با نویسندههای دیگر مقایسه نکنیم.
هر کدام از ما تجربههای زیسته و نزیسته مختلفی داریم و این باعث میشود که مسیرهای مختلفی را طی کنیم.
مقایسه کردن در این مورد صحیح نیست و باعث دلسردی میشود.
و در انتها برگردیم به سؤال اول، از چه بنویسم؟
درست مثل یک هفتتیرکش که همیشه آماده کشیدن اسلحهاش است، ما نیز باید همیشه قلم و کاغذ همراهمان باشد تا وقت شکار ایده به راحتی از کفمان نپرد.
نیازی نیست که آداب و ترتیبی بجویم، کافی است که هر چه دل تنگمان میگوید بنویسیم.
و در نهایت خطاب به خودم میگویم:
تو چگونه نوشتن را یاد بگیر، از چه نوشتن را به فرشتههای الهام بسپار.
شاد زی و دیر پای