آیا شما هم در این دام افتاده‌اید؟

هدف حقیقی کتاب‌ها آن است که ذهن را به دام فکر‌کردن بیندازد. کریستوفر مورلی

هر کسی به قصد و نیتی کتاب می‌خواند، یکی برای سرگرم‌شدن، یکی برای یافتن پاسخ پرسش‌هایش، دیگری برای فخرفروشی به دیگران و…

من به چند دلیل کتاب می‌‌خوانم. لذت بردن، خودشناسی و خودآگاهی، یافتن پاسخ سؤال‌ها و ارضا کنجکاوی ذاتی‌ام.شناخت ایده‌ها و اندیشه‌‌های دیگران، افزایش مهارتم در نوشتن و در یک کلام کتاب می‌خوانم تا به خرد بیشتر و درک بهتری از دنیای درون و بیرونم دست یابم.

امروز کتاب روزها در راه که روز نوشته‌های شاهرخ مسکوب است را می‌خواندم که به مطلب زیر برخوردم.

شاهرخ روزی به دیدار دوستش اردشیر می‌رود و گفتگویی در مورد کتاب‌خوانی بینشان شکل می‌گیرد که در اینجا نقل می‌کنم:

گفتم چیز خواندن را به کلی کنار گذاشته‌ای، تقریباً مثل ورزش. از مایه می‌خوری و خرف می‌شوی. خواندن بیش از هر چیز تمرین و عادت است. اگر از دست برود دوباره از سر گرفتن آسان نیست. مثل ورزشکاری که بدنش خشک شود. معلوم نیست دوباره بتواند یا لااقل به همان نرمی و آسانی گذشته بتواند.

و اما جواب‌های او: من هیچ‌وقت به قصد یادگرفتن یا به عنوان وظیفه چیز نخوانده‌ام و نمی‌توانم بخوانم. برای لذت می‌خوانم. اما این یک لذت بسیار جدی است. برای خواندن باید حواس جمع و تمرکز داشت. باید به عالم «نوشته» سفر کرد. آن را حس کرد و با آن یکی شد. زندگی فعلی من تماماً پراکنده و آشفته و توأم با نگرانی و هیجان است.

در این شرایط هر چه بخوانم بی‌فایده است. مثل این‌هایی که توی مترو و یا اتوبوس کتابشان را وا میکنندو می‌خوانند بی آنکه بدانند چی می‌خوانند. مگر اینکه نوشته آشغال باشد. خواندنشان شبیه موسیقی گوش کردن است. از بس وسیله صوتی زیاد است و از بس در همه جا شنیده می‌شود مردم همیشه می‌شنوند ولی هرگز گوش نمی‌دهند. اصلاً گوش دادن را بلد نیستند و فراموش کرده‌اند. خواندن همین جوری شده بی‌جهت، طبق عادت و درک نکرده می‌خوانند؛ برای کشتن وقت. حد اعلای این جور خواندنِ بی‌توجه «تندخوانی» است.

دیدگاهتان را بنویسید